کد خبر: ۴۷۷۶
۲۶ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۰

قلعه بالا، روستای ۶۰‌ ساله توس که ظاهری هزار ساله دارد

بقایای روستای قدیم اسلامیه، یکی از بنا‌های ۶۰‌ساله، اما با ظاهر هزار ساله در محدوده تابران توس است که اهالی محله فردوسی آن را «قلعه بالا» می‌نامند.

 اگر فرصت شود و کمی آن‌سوتر از آرامگاه حکیم توس، قدمی در محدوده ۳۶۰‌هکتاری یا حریم تاریخی توس بزنید، بی‌شک بنا‌های خشتی متعددی توجهتان را جلب خواهد کرد. بنا‌هایی که قدمت برخی از آن‌ها از هزار فراتر می‌رود و برخی دیگر، اما به زحمت به صد می‌رسد. با این‌حال به دلیل شباهت معماری و مصالح به کار رفته در آن‌ها تشخیص قدمت، برای هر بیننده‌ای ممکن نیست.

چنانکه گاه ممکن است قدمت یک بنای ۶۰‌ساله نیز چونان بنای هزار ساله به نظر آید. شاید دلیل این تشابه روش زندگی مردم تا ۵۰‌سال پیش باشد. معماری، مصالح و حتی سبک زندگی ایرانی‌ها تا همین ۵۰‌سال گذشته با هزار سال پیش تفاوت چندانی نداشت، از‌این‌رو به جرئت می‌توان انسان‌هایی را که تا ۵۰ سال پیش می‌زیسته‌اند، هزار ساله دانست.

یکی از بنا‌های ۶۰‌ساله، اما با ظاهر هزار ساله بقایای روستای قدیم اسلامیه است. روستایی که اهالی امروز محله فردوسی آن را «قلعه بالا» می‌نامند و هنوز کسانی را می‌توان یافت که در آنجا زیسته و با آن خاطره دارند. همراه با «خاله کنیز» یکی از ساکنان اسلامیه به این روستای قدیمی می‌رویم و از خاطرات و سبک زندگی مردم آن دوران می‌شنویم.


اسلامیه؛ روستایی به‌جا‌مانده از سال ۸۱۵ هجری  

«کنیز بربری» معروف به خاله کنیز، حدود ۷۰‌سال پیش ساکن روستای اسلامیه می‌شود، روستایی که نام آن حداقل از سال‌۸۱۵ در تاریخ آورده شده است، اما به دلیل جابه‌جایی‌های چندباره در طول تاریخ، مکان دقیقی برای آن نمی‌توان نام برد. اسلامیه پس از الحاق به مشهد در اردیبهشت‌۹۲ به همراه روستا‌های توس سفلی و علیا به نام محله فردوسی معرفی و جزئی از شهر شد.

بااین حال هنوز در میان اهالی این محله نشان‌هایی از تاریخ اسلامیه یافت می‌شود. نشان‌هایی که گرچه به کمتر از صد سال پیش می‌رسد، اما بوی تاریخ می‌دهد. خاله کنیز یکی از ساکنان روستای قدیمی اسلامیه است که شاید سبک زندگی او با اجداد هزار سال قبلش تفاوت چندانی نداشته باشد. او پس از ازدواج در سن ۱۵‌سالگی، نخست در محلی که امروز «دبیرستان فردوسی» قرار دارد و قدیم اسلامیه خوانده می‌شد، سکنی می‌گزیند و پس از مدتی به قلعه بالای اسلامیه می‌رود.

 

نگاهی به معماری قلعه بالای اسلامیه

او می‌گوید: اول که من به اینجا آمدم، اهالی اسلامیه در محلی که امروز دبیرستان فردوسی قرار دارد، سکونت داشتند. بعد از مدتی (حدود ۶۰‌سال پیش) آقای مشار قائم‌مقام، ارباب ده، قلعه بالا را برای رعیت‌هایش ساخت و بیشتر اهالی به آنجا کوچ کردند و از آن پس آنجا را قلعه بالای اسلامیه و محل قدیم دبیرستان فردوسی را قلعه پایین اسلامیه نامیدند.

قلعه بالا حدود ۲۴ خانه در دو ردیف مقابل هم داشت، یعنی ۱۲ خانه یک طرف و ۱۲ خانه سمت دیگر. دالان‌هایی در میان خانه‌ها قرار داشت که در هر طرف دالان یک خانه دو اتاق قرار می‌گرفت و متعلق به یک خانواده کارگر آقای مشار قائم مقام بود.

اتاق پشتی یک سوراخ برای روشنایی داشت و معمولا اتاق خواب می‌شد و اتاق جلویی هم در یک گوشه اجاق بود که آشپزخانه می‌شد و آن‌سوتر هم نشیمنگاه بود که هر وقت میهمان می‌آمد، همانجا می‌نشست. کل دو اتاق با هم حدود ۲۴ متر بیشتر نمی‌شد. تمامی خانه‌ها یک شکل و به صورت مرتب و در یک ردیف بود. اما اسباب خانه‌ها با هم فرق داشت. آن زمان بیشتر مردم به ویژه قشر کارگر اسبابی نداشتند که بخواهند خانه بزرگ داشته باشند.

کل اسباب ما یک پلاس، دو دست لحاف، یک کتری، دو تا استکان، یک قابلمه و دو تا بشقاب بود. بقیه هم تقریبا به همین شکل بودند به جز چند نفری که پدر و مادرشان گله‌دار بودند و اندکی تعداد پلاس و لحافشان بیشتر بود. خانه‌های دو طرف با یک محوطه بزرگ از هم جدا می‌شدند که برای تردد خالی بود و وسط روستا خوانده می‌شد. کمی آن‌سوتر از خانه‌های کارگران، خانه‌ای بزرگ‌تر متعلق به «حاج قنبر» داروغه روستا بود. نصف این روستا برای نشیمن کارگران بود و نیم دیگرش برای دام‌ها.

سمت چپ خانه‌ها در یک ردیف منظم طویله‌ها قرار داشتند که متعلق به دام‌های اهالی بودند. طویله‌ها به صورت اتاق، اتاق با در‌های چوبی جدا شده بود و به هر یک از اهالی به نسبت تعداد دامی که داشت طویله می‌دادند. بالای طویله برای ریختن کاه و جا‌به‌جا شدن هوا سوراخ بود.

درون روستا یک تنور بود که خانم‌ها به نوبت تا شب در آن نان پخت می‌کردند تا خمیرشان ترش نشود. مثلا صبح اول وقت یکی می‌گفت من خمیر کردم نیم ساعت بعدش دیگری خمیر می‌کرد؛ چرا‌که آن زمان خمیر‌ها مایه ترش داشت و اگر زیاد می‌ماند به درد نمی‌خورد. داخل تنور هیزم بود و تا شب می‌سوخت.

کمی دورتر از خانه‌ها یک مستراح عمومی بود که صبح هرکس زودتر می‌رفت نوبت می‌رسید، وگرنه معلوم نبود چه وقت به او نوبت برسد. دورتادور قلعه هم دیوارکشی بود و یک در چوبی داشت با این‌حال در همیشه باز بود و غریبه‌ای هم وارد قلعه نمی‌شد، آخر مردم آن زمان چیزی نداشتند که نگران غریبه باشند. در کل قلعه دلباز و خوب بود. جلوی در قلعه جوی آب باصفایی بود که دو طرفش درخت توت داشت. این جوی خیلی پرآب بود و آبش تا سر زمین‌های کشاورزی می‌رفت.

مرور خاطرات روستای اسلامیه همراه با «خاله کنیز»


دخترم ۷‌روزه بود رفتم سر زمین

کنیز وسعت زمین‌های کشاورزی روستای اسلامیه از «جغنه» تا «باغشلوارون» اعلام می‌کند و می‌گوید: تمامی آن‌ها متعلق به آقای مشار قائم مقام بود. ما هم همه رعیت ارباب بودیم و از صبح تا شب کشاورزی می‌کردیم، البته آخر هم چیزی نداشتیم،

او حتی یک قران هم پول به ما نمی‌داد. اول بهار «تقویی» می‌کردیم و از ارباب قرض می‌گرفتیم، به محض اینکه خرمن آماده می‌شد حقی که به ما داده بود، برمی‌داشت و ۵۰ تا ۶۰ منی برای ما می‌ماند که تا بهار سال بعد هم جواب نمی‌داد. وقتی دخترم به دنیا آمد تا هفتم کارگر گرفتم به جای من سرِ زمین کار کند، از آرد خودمان فروختیم و پول کارگر را دادیم.

دیدم نمی‌شود به همین خاطر خودم بعد از هفتم مجبور شدم برگردم سر زمین و کار کنم. بچه را هم با خودم بردم، بچه هفت روزه را گذاشتم روی زمین و خودم رفتم دنبال درو چغندرها، یک دفعه صدای جیغ و گریه دخترم بلند شد، خودم را که رساندم دیدم یک ملخ بزرگ روی صورتش نشسته و گازش می‌گیرد.  

 

قلعه‌ای با عمر بسیار کم

با اینکه معماری این روستا بسیار با نظم و شاید شبیه به اصول شهرسازی امروز بود، اما جنس نامرغوب مصالح به کار رفته در آن و یکسری حوادث تاریخی موجب شد عمر آن زیاد نباشد؛ شاید نزدیک به ۲۰ سال. در حال حاضر بقایای این روستا در نزدیکی مقبره امام محمدغزالی و چسبیده به باره توس به راحتی قابل مشاهده است.

«اینجا را با خشت‌های چهارگوش ساختند و به همین خاطر خانه‌هایش زیاد محکم نبود. همین که باران می‌بارید، گچ‌هایش می‌افتاد و خیلی زود خراب شد. وقتی تقسیم اراضی شد، به هر فرد پنج هکتار زمین رسید ما هم به همراه سایر اهالی آمدیم و در مکان فعلی که نزدیک آرامگاه فردوسی است، برای خودمان خانه ساختیم. بعد از آن تا چندسالی داروغه و چهار تا پنج نفر از کارگرانش آنجا ماندند که آن‌ها هم بعد از مدتی رفتند و قلعه مخروبه ماند.»

 

ماجرای دستگیری تمامی مردان ده و مردانگی حاج غلامرضا قشنگ

انقلاب که می‌شود و امام خمینی (ره) دستور تقسیم اراضی را می‌دهد، ابتدا ارباب و داروغه‌اش زیر بار نمی‌روند و به همین خاطر بلوایی در ده سر می‌گیرد که تمام مردان ده را دستگیر می‌کنند، اما با مردانگی پهلوان حاج‌غلامرضا قشنگ همه مردان آزاد شده و به حقشان می‌رسند.

کنیز می‌گوید: وقت تقسیم اراضی یک نفر از تهران آمد و به داروغه گفت از امروز دیگر شما اختیار ندارید و زمین‌های کشاورزی مال مردم است. آن سال مردم با شور و شوق برای خودشان کاشتند. سال خوب و پربرکتی هم بود. اما جو و گندم‌ها را که درو کردند، داروغه آمد و جلویش را گرفت. گفت امسال هم باید محصول را به ارباب بدهید از سال بعد مال خودتان.

هنوز در پاسگاه آشنا زیاد داشت، رفت و امنیه آورد. مردم گفتند نمی‌دهیم و سر همین موضوع دعوا شد. چهار، پنج تا سرباز بودند و ۴۰، ۵۰ تا کشاورز. سرباز‌ها وقتی دیدند زورشان به کشاورز‌ها نمی‌رسد، گفتند می‌گوییم یک سرباز را کشاورزان کشتند.

به همین بهانه از پاسگاه آمدند و همه مرد‌ها را بردند. آن زمان آدم باسواد به ویژه در روستای ما بسیار کم بود و به همین خاطر مردان نمی‌توانستند درست از خودشان دفاع کنند. از قضا پهلوان حاج غلامرضا قشنگ اهل گوارشک آن روز برای کاری به پاسگاه می‌رود و متوجه می‌شود همه مردان اسلامیه را بازداشت کرده‌اند. در پی پرسیدن موضوع متوجه می‌شود سربازان در حال تنظیم نامه‌ای مبنی بر کشته شدن سرباز و ارسال آن به تهران هستند.

دست رئیس پاسگاه را می‌گیرد و می‌گوید بیا برویم اسلامیه، اگر سرباز را کشته بودند که باید جنازه‌اش باشد اگر هم نکشته بودند که باید همه را آزاد کنی. وقتی آمدند دیدند سرباز نشسته و صبحانه می‌خورد. حاج غلامرضا قشنگ رو به رئیس پاسگاه گفت: ببین سربازی که مرده چه صبحانه‌ای هم می‌خورد! بعد از آن همه را آزاد کردند. مردم از ارباب قهر و خانه‌هایش را تخلیه کردند. همه آمدند نزدیک به آرامگاه فردوسی و این طور شد که اسلامیه فعلی به اینجا منتقل شد.

ارسال نظر